لیدی باگ



سیلوووووم چطورمتورید؟یه گیف گذاشتم که پست خالی نباشه^-^
خب  معرفی داستان جدیدمو  اوردم
نام: شبی بارانی بود
تعداد قسمت: نامعلوم
تعداد فصل:۱
ژانر: عاشقانه
خلاصه: یه دختر بدبخت که توی سرما دنبال یه هدف مبهمه و یه پسر عجیب که از یه چیزی فرار کرده اما سرنوشت کاری میکنه که این دوتا باهم ملاقات کنن اما چه چیزی در انتظار اون هاست؟
خب چطوره بذارمش؟
همین دیه
بااااای

سلامممممممم
پوستر فصل چهار داستانمو آوردم
31خرداد یا 1تیر منتظر پارت اول باشید
ترجمه:داستان نفس
فصل چهار
مأموریت های مرگبار
چطوره?
رستی من داستانمو اینجا هم میزارم فصل چهارشو
و
یه نکته برای دکتر مهی
من دستم خوب نشده هنوز
اون دردش یکم بهتر شد ولی درد های جدیدی دوباره اضافه شد.-.

سلااامممممم
اینا لیست داستانای وبن از موضوعات برداشتم
هرکدوم جاموند بگید اضافه کنم(تا ساعت5)
میخوایم یه نظرسنجی بزاریم برای بهترین داستان وب(مثل وب جایگزین تانیا)
عشق همیشگی
نجوای عشق
ملودی های مرموز
ضربان قلب من
قلب
دیوار بین ما
خونین ما
ملودی عشق
شبی که بارانی بود
هتل متروکه
شهر خاکستری
نجات یک قلب مهربان
مرز عاشقی
L love you
اگرم کسی نخواست داستانش باشه تا ساعت 5عصر بگه

سلامم
خب اول متنو بخونید یه اسم نظر بیدید اخه هرچقدر منو بهی فکر کردیم به چیز خاصی نرسیدیم
مرینت:
سلام! من مرینت دوپن چنگم،16 سالمه و اهل لندنم و پدرم پاریشی هست و مادرمم چینی.
من عاشق خوندن کتاب های فرا طبیعی و خاص هستم
در مورد چیزای جادویی علاقه مندم و دوست داشتم از این زندگی یک نواخت خلاص بشم!
مردم همیشه میگن هیچ چیز جادویی و فرا زمینی وجود نداره و هممون یه شکلیم و هیچکی سرنوشتش از اون مدل جادوییا نیست،من تا چند وقت پیش باور داشتم که سرنوشتم فرق داره،اما متوجه شدم که همچین چیزایی واقعیت ندارن و تنها راه دلخوشیم خیالاتم هست. الان مثل معتادیم که به خیالاتش وابستس .دوستم،امی آلن (تعداد شخصیتا کم بود خودمون شخصیت ساختیم) منو درک نمیکنه اما تلاششو میکنه خودشو جای من بذاره،ما همدم همدیگه هستیم.امی علاقه ای به چیزای جادویی و اینا نداره و کاملا برعکس من یه زندگی معمولی رو دوست داره،اما از نظر خودش از اونجایی که مادرش به طور عجیبی که خودم تازه ازش فهمیدم و نفهمیدم چجوری دیگه نمیتونه زندگی ساده ای داشته باشه.

اوفففف! دستم! خب دیگه همینقدر کافیه بگید چجوریه

سلامم

اومدم با بیوگرافی داستانم
****
شخصیت های اصلی: مرینت دوپن چنگ،آدرین آگراست،لوکا کافاعین، آلیا سزر،نینو لحیف،ناتانائیل (فامیلیشو نمیدونم)،آلیس نور-ون (به شخصیت نیازمندم)
اگر میخواین تو داستان باشید اسم،فامیل،علایق و تنفر و شخصیت ظاهری بدید
تعداد فصل: نامعلوم
تعداد قسمت:بازم نامعلوم
داستان: بگم؟ نه نمیگم
تیکه هایی از داستان:
-چیییی گگففتیییی؟؟؟!! امکان نداره!.چطور تونستی؟
- واقعا ازت انتظار نداشتم مرینت
- هوممبه نظر خوب میای
- ممنمن.عاشختم.
-متاسفم
-من باید برم!
- نه،نه،نباید اینطور میشد
بگم که اینا هیچ ربطی بهم ندارن از قسمتای مختلف داستان بود
راستی.از اوتجایی که من استعداد ندارم،میخوام یکی از نویسنده ها تو نوشتن کمکم کنه و همراه من اگر نشد اون پارت بده.و اینکهراستش خودمم زیاد نمیدونم که بتید تو داستانم چیکار کنم یکیو میخوام که راهنماییم کنه و داستانو باهم پیش ببریم و این داستان رو هردومون باهم پیش ببریم فقد شخصیت بدید و اونموقع من با کسی که خواست کمکم کنه موضوع خودمو درمیون میذارم و با هم نظر میدیم

اصلا ذهنم اینقد فعالهههههههههههههههه

دیشب میخواستم بخوابم یه داستان جدید به ذهنم اومد   

خببببببببببببببب اینم معرفی نامشششششششش : 


توضیحاتی راجب داستان

 

دختری از جنس سنگ

پسری از جنس غرور

که کارشون بازی دادن قلب و خود ادماس

از ^عشق^ میترسن و متنفرن

از جنس مخالف متنفرن

حالا فکرشو بکنید که کار این دوتا ادم بهم بیفته

بدون اینکه بهم بگن همو بازی میدن

فقط و فقط به خاطر اهدافشون

ولی اخر سر چه میشود؟

ایا این دختر و پسر دل های خود را بهم میبازند؟

ایا دختر سنگ  تر از آنی است که عاشق شود؟

ایا پسر مغرور تر از آنی است که عشق خود را قبول و انرا اعتراف کند؟

اخر سر چه میشود؟

اصلا اهدافشان چیست؟

چرا عاشق بازی دادن قلب یکدیگر هستند؟

ایا در گذشته اتفاقی افتاده که قلب این دو به بازی گرفته شده و حالا انها انتقام خود را از بقیه میگیرند؟

میدونم کلی سوال ذهنتو مشغول کرده

اگه میخوای به همه این سوالا جواب بدی این داستان یا بهتر بگم این رمان رو بخون (اوکی میدونم زیادی کتابی شد  )



شیپ :    

تعداد فصل : 1 (حداقل 2 فصل) 

تعداد قسمت : نامعلوم 


خو میدونم چرته به رخم نکشید پلیزززززززززز   


زیادی زر زر کردم بسمه دیگه 

نظرتونو راجبش بگید که بزارم یا نه 

باییییییییییییی 


____مرینت____ 

*پایان فلش بک* 
اههههه صدای این پسره نزاشتاااااا 
داشتم تو خاطراتم غرق میشدم.بهتر که نزاشت.
پسره مزاحمه () : سلام من لوکا کافئین هستم.خوشبختم

انصافا خیلی خوشتیپ و جیگرهههههه *-* (وجی مری : جانممممممممم؟؟؟ 0-0 چشمم روشن -_- یادت رفته؟؟!! تو نباید عاشق بشییییی!! حق نداری عاشق بشییییییی!!! به همین زودی یادت رف؟؟!!) باش باو نزن منو فهمیدممممممممم =.=

هیییییی.و حالا باید همه پاشین معرفی کنیم خودمونو =.= 
اخه خانم بوستیه جونننننن اینکارا چیه اخه؟؟ =.= 

همه یکی یکی خودشونو معرفی کردن نوبت رسید به من 
من : مرینت دوپن چنگ هستم.بد.ااا چیز یعنی خوشبختم  (جان شوما میخواستم بگم بدبختم  

از وتی خودمو معرفی کردم این پسره چی بود اسمش.اها لوک خوش شانس (وجی مری : بفرما پسر خاله شد =.=) چشمش رو منه  
میخواستم داد بزنم : چیه خوشگل ندیدی؟  خوردی منوووووو  اایمر داری؟  (وجی مری : چه ربطی داش؟ / مری : ربطش به بی ربطیش بود / وجی مری : تو عمرم اینقد قانع نشده بودم ) خلاصه خانمی کردم (وجیگل : نه بابا تو ) و هیچی نگفتم 

ووووووووووووچیه؟ انتظار چی رو داری؟؟
خانم بوستیه شروع کرد به زر.ااا چیز یعنی تدریس  


______بعد کلاس______مرینت______
الیا غر غر کنان نشست تو ماشینم  
الی : اخه چرا باور نمیکنی همه مردا شبیه هم نیستن؟ 
من : بیخی الیییییی.خودمو عشق استتتتتتتتتت
الی : گمشو نمیخوام ببینمت.
من : به درک

بعد چند دیقه طاقت نیاوردم 
من : الیییییییییالیااااااااااااا.عزیزممممممممممعشکممممممممخنگول جونممممممممماحمق خالهههههههههه.
الی : مرض.خفه شو الان کل جد و ابادمو به فنا میدی =.= وایسا اهنگ بزارم جو عوض شه. (برا شنیدنش بکوففففففففف) (اسم اهنگ : Gökçe - Her Şey Bitmedi Bitemez خواستین برین ترجمشم پیدا کنین (چون ترکی استانبولیه))

من : ای مرض بگیری با این جو عوض کردنتتتتتتتتتت 
دقیقا هرفای دلمو میزد
این اهنگ تو روزای غمم باهام بود 
الیا اینو میدونست ولی نمیدوسنت این اهنگه پلی میشه =.= 
الی : باشه بابا جوش نیاررررررر 
ظبط رو خاموشید 
دیگه تا خونه حرفی نزدیم.

____شب______باز هم از زبان مبارک مری_______

شب مث ادم نشسته بودم شام میخوردم (وجی مری : چون همیشه مث وحشی امازونی از قحطی دراومده حمله میکرد سمت غذا )  
ددی ( ادبیاتو برم من ) : دخترم (مری : منظور ددی از دخترم دخ خرمه چون هیچ وخ بهم نمیگه دخترم ) میدونم که به طراحی علاقه داری پس.من و مامانت میخوایم تورو بفرستیم پیش یکی از دوستای من که تو صنعت مده.
من (با دهنی پر (وجیگل : بی ادب -_-)) : کویو؟ (کیه؟)
ددی : کوفته -_- مرگه -_-.اسمش گابریل اگراس
تا ددی خواس بگه اگراست غذا پرید تو گلوم 
هی سرفه کردم نفسم بند اومد صورتم قرمز شد اساسییییییییییییی 
من : اوهو.چچچچچچچچچچچچچیییییییییییییییی؟؟؟گگگگگگگگگگگگااااااااااااااببببببببببببببببرررررررررررررررررریییییییییییییییللللللللللللللللللللللل اااااااااااااااگگگگگگگگگگگگگگگگررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااسسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتتت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 
ددی : اووووووووووووو یواششششششش کر شدممممممممممممممم اره گابریل مگه چشه؟
من : پدر من اخه چش نیس که ابروعه.من برم واسه صعنت اگراست طراحی کنمممممممممممم؟؟ 
ددی : بلهههههههه.با گابریل حرفیدم (این خانواده کلا بویی از ادبیات نبرده ) گف بیای و طراح پسرش و صنعت مد اگراست بشی 

من چشام از حدقه در امده بود و پدرم همونطور داش میگفت و میگفت.










بسه دیگهههههههههههههه
بعدی 5 تا 
باییییییییییی





آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زیرخاکی | دفینه | گنج درس ارزش های دفاع مقدس پیامها و جملات زیبا برای صبح و مناسبت‌ها اخبار گردشگری ایران تجارت الکترونیکی فایل و کسب رایگان ارزهای دیجیتالی shamimnbahar homak دفترچه یادداشت قیمت موبایل لب بوس